Tis Tis

وحله ای در لحظه

به سراغ من اگر می آیید،

پشت هیچستانم.

پشت هیچستان جایی است.

پشت هیچستان رگ های هوا، پر قاصدهایی است

که خبر می آرند، از گل واشده دور ترین بوته خاک.

روی شن ها هم، نقش های سم اسبان سواران ظریفی

است که صبح

به سر تپه معراج شقایق رفتند.

پشت هیچستان، چتر خواهش باز است:

تا نسیم عطشی در بن برگی بدود،

زنگ باران به صدا می آید.

آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه نارونی تا ابدیت جاری است.

***

به سراغ من اگر می آیید،

نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بر دارد

                           چینی نازک تنهایی من

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

من ندارم زن و ...

 

 من ندارم زن و از بی زنیم دلشادم 



 
از زن و غر زدن روز و شبش آزادم 

 

 
نه کسی منتظرم هست که شب برگردم 

 
نه گرفتم دل و نه قلوه به جایش دادم 

 
زن ذلیلی نکشم هیچ نه در روز و نه شب 

 
نرود از سر ذلت به هوا فریادم 

 
“هر زنی عشق طلا دارد و بس٬ شکی نیست” 

 
نکته ای بود که فرمود به من استادم 

 
شرح زن نیست کمی٬ بلکه کتابی است قطور 

 
چه کنم چیز دگر نیست از آن در یادم 

 
هر کسی حرف مرا خبط و خطا می خواند 

 
محض اثبات نظرهای خودم آمادم(!) 

 
زن نگیر - از من اگر می شنوی- عاقل باش! 

 
مثل من باش که خوشبخت ترین افرادم 

 
مادرم خواست که زن گیرم و آدم گردم 

 
نگرفتم زن و هرگز نشدم من آدم! 

 
هیچ کس نیست که شیرین شود از بهر دلم 

 
نه برای دل هر دختر و زن فرهادم 

 
الغرض زن که گرفتی نزنی داد که: “من 

 
از چه رو در ته این چاه به رو افتادم؟

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

وعده پوچ


پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.از او پرسید : آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت : چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحملکنم. پادشاه گفت : من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا را برایت بیاورند. نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد. 

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود : ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کردم اما وعده ی لباس گرم تو مرا از پای درآورد

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عشق الهی
عشق الهی 

روزی مجنون از روی سجاده شخصی عبور کرد 

مرد نماز را شکست وگفت:
 

مردک در حال رازونیاز با خدا بودم برای چه این 

رشته را بریدی ؟ 

مجنون لبخندی زد وگفت : 

عاشق بنده ای بودم وتو را ندیدم تو عاشق خدا 

بودی چطور مرا دیدی؟ 
 

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیلی بده...

 

خیــلی بـده روز تـولدت کــسی هــدیــه نـده بغض که میگیـره آدمو به سینــه ای
 
تکیه نــــده

خیـــلی بــــده مهــر کـــه میـــشه منتـظری وقـتی میــدونی نمـــیاد آخـرشــم  
 
بـایـد بـری

خـــیلی بــــده کـــه انـتـظــار سـر بر سـه چـــهارِ مهـــر عشـــق بـایـه دخــتر بــرسه

خـیلی بده روز تولدت کــسی هدیه نده وقتی میخوای گریه کنی بهت بگن گریه بده

خیـلی بده ، خیلی بده هدیـه برات گل بیـارن کارت عروسی عزیز ترینتو رو لب  
 
طاقچت بزارن

خـیلی بــده هــدیه برات زخـم زبون کادو بـدن بـا حرفـاشـون نـمک رو زخمت بپاشن
 
بعدم برن

خــیلی بـده تـولدت یـاد کسی نمونــه تــو ذهـنم هس تـولـدت نشون به اون نشونــه

نشون به اون نشونـــه کـه گلای رز رو طاقچست بیستـو یـه چنــدتا گل رز اینارو خـوب
 
یادت هست

خیـلی بده تـولدت یـه قـاب بـغل بگیـری حتـی یه عکس نموند برات که تو براش
 
بمیـــری

خیـــلی بــــده روز تولدت کــسی هـدیـــه نـــده

بغــض که میگیره آدمو به سینـه ای تکیه نده
[ جمعه 12 / 11 / 1390,
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
  •  
] [ 11:34 ] [ fatemeh ]
نظر بدهید
نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تنهاترین تنهام

زهر عشق 

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق 

که نامی خوشتر از اینت ندانم 

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری 

به غیر از زهر شیرینت نخوانم 

تو زهری زهر گرم سینه سوزی 

تو شیرینی که شور هستی از توست 

شراب جان خورشیدی ،که جان را 

نشاط از تو، 

غم از تو ، 

مستی از توست 

به آسانی مرا از من ربودی 

درون کوره غم آزمودی 

دلت آخر به سر گردانی ام سوخت 

نگاهم را به زیبایی گشودی 

بسی گفتند:«دل از عشق برگیر! 

که نیرنگ است و افسون است و جادوست!» 

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم 

که او زهر است اما نوشداروست ! 

چه غم دارم که این زهر تب آلود 

تنم را در جدایی می گدازد 

از آن شادم که در هنگامه درد 

غمی شیرین دلم را می نوازد 

اگر مرگم به نا مردی نگیرد 

مرا مهر تو در دل جاودانی است 

وگر عمرم به ناکامی سر آید 

تو را دارم که مرگم زندگانی است.

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

کــــــاش می فــــهــمید...

کاش میفهمید معنی دوست داشتن را

کاش میفهمید که چقدر دوستش دارم

کاش مغرور نبود

کاش کسی دلش از سنگ نبود

کاش دل همه از جنس شیشه بود

خسته ام روحم خسته است

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

خیال میکردم ...

خیال می کردم اگر دوباره ببینمت
با یک سیلی آبدار خواهمت شکست..
                       اما ...
زمان گذشت و سر انجام یک روز دیدمت
و ناگهان بغضم در گلو شکست..!!

دوباره عود میکند عفونتِ لذیذِ خاطراتِ تو!

کرخت میشوم

بغض میکنم

سست میشوم.

گول میزنم خودم را

که لیاقت مرا نداشت...!

ایـــن روز هـــا دلگرمـــی مــــی خـــوام

وگـــر نـــه چیــزی که زیـــاده ،

ســرگرمی ...

نگران نباش

حال دلم خوب است !!!

نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست...

نه از شیون های مداومش
،
به وقت ِ خواستن ِ تو …

آرام

جوری که نبینی و نشنوی

گوشه ای نشسته ،

و رویاهایش را به خاک می سپارد...

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دوس داشتن ...گریه ... دیگه باید تموم بشه چون برنمیگرده اونی که رفته...

 

من چرک نويس احساسات تو نيستم !

"دوستت دارم" هايت را جاي ديگري تمرين کن ...!

 

هر که با احساس شد خواهد شکست ... این جواب سادگیست!

 

دلم،

پر از زخم هایی ست

که قرار است وقتی بزرگ شدم

فراموششان کنم...!

تو زیر همه چیز زدی،

و من

فقط

زیر

گریه...

 

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

عجب دنیای بدی...

گاهــے فعل هـــا
چنــان سریع ماضــے مــے شوند
کــه باور نمــے کنـــے
مــے گوینــد...مـے گفت
مــے شود...شــد
...مــے رفت...رفت
و رفت...
و دیگر هیچ گــــــاه
بـــاز نخواهـــد گشتــــ

در هر نگاهت صد حرف بود و صد
ولی من هرگز نفهمیدم حرف حقیقی ات
تو می خواستی بروی و من
می خواستم بمانم با تو
برای همیشه
ولی تو رفتی و من
تنها شدم
برای همیشه....

باختم در عشق، اما باختن تقدیر نیست
ساختم با درد تنهایی....
مگر تقدیر چیست؟

به ما دروغ می گفتند:
دردها را بزرگ که شوید فراموش می کنید.
درست این است:
زندگی، آنقدر درد دارد که از درد نو،درد کهنه فراموش می شود

 

نویسنده: محمد تیس تیس ׀ تاریخ: شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

درباره وبلاگ

به وبلاگ تیس تیس خوش آمدید


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , tistis.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM